بازنگری۱: قافله شب، چه شنیدی ز صبح؟
در یک جلسه کوچینگ، سؤالی به تناوب تکرار میشود: با توجه به چیزهایی که مطرح شده است، در مورد خودت و موقعیت خودت چه یاد…
در یک جلسه کوچینگ، سؤالی به تناوب تکرار میشود: با توجه به چیزهایی که مطرح شده است، در مورد خودت و موقعیت خودت چه یاد…
امروز میخواهم درباره کوچینگ یکپارچه بنویسم. با در نظر گرفتن پست قبلی، حالا میتوانم توضیح بدهم چطور این مدل یکپارچهکننده نظریات و سبکهای مختلف کوچینگ…
داستانی که سرآغازش مصرع عنوان مطلب هست را همه میدانیم ولی کمتر دیدهام که جدی بگیریمش. برای خلاصهای خوب و مطالعهای اضافه، این مطلب از…
در ادامه یکپارچگی در طرز فکر کوچینگ اولین بار، ۱۸ ساله بودم که چنین اتفاقی برایم افتاد. پیش از آن هم شاید با چنین پدیدهای روبرو…
نوشتههایم در مورد ترس و رشد فردی به جایی رسیده است که باید رهایشان کنم. برای پیش رفتن، نیاز است دیدگاهی دیگر را مطرح کنم…
گفت او ای ناصحان من بی ندم از جهان زندگی سیر آمدم منبلیام زخم جو و زخمخواه عافیت کم جوی…
من امروز رویایی دارم! رؤیای من اینست که سرانجام روزی درهها بالا خواهند آمد و تپهها و کوهها پایین خواهند رفت، ناهمواریها هموار خواهند شد…
روزی اسبی به صاحب سیرکی تلفن میزند و میگوید: سلام من یک اسب هستم میخواستم ببینم میتوانم در سیرک شما استخدام بشوم؟ شما هنر خاصی…
گاهی حکمت،در جایی به سراغت میآید که منتظرش نیستی. مثلاً روی یونیت دندانپزشکی. بعد از اینکه همه معاینهها را انجام داد و عکسها را بررسی…
این متن میتواند یک اعتراف باشد. برای اینکه وجدانم را آسودهتر کند. شاید هم یک آغاز، برای راهی که نمیدانم به کجا میرود. پس خواندن…