بازنگری۱: قافله شب، چه شنیدی ز صبح؟
در یک جلسه کوچینگ، سؤالی به تناوب تکرار میشود: با توجه به چیزهایی که مطرح شده است، در مورد خودت و موقعیت خودت چه یاد…
در یک جلسه کوچینگ، سؤالی به تناوب تکرار میشود: با توجه به چیزهایی که مطرح شده است، در مورد خودت و موقعیت خودت چه یاد…
امروز میخواهم درباره کوچینگ یکپارچه بنویسم. با در نظر گرفتن پست قبلی، حالا میتوانم توضیح بدهم چطور این مدل یکپارچهکننده نظریات و سبکهای مختلف کوچینگ…
پذیرفتهایم ما اضلاعی بسیار داریم. اضلاعی آنقدر فراخ که دانشمندانی مثل پیاژه، عمری بر سر شناخت یکی از آنها صرف کردهاند. سؤال این است چگونه…
داستانی که سرآغازش مصرع عنوان مطلب هست را همه میدانیم ولی کمتر دیدهام که جدی بگیریمش. برای خلاصهای خوب و مطالعهای اضافه، این مطلب از…
در ادامه یکپارچگی در طرز فکر کوچینگ اولین بار، ۱۸ ساله بودم که چنین اتفاقی برایم افتاد. پیش از آن هم شاید با چنین پدیدهای روبرو…
نوشتههایم در مورد ترس و رشد فردی به جایی رسیده است که باید رهایشان کنم. برای پیش رفتن، نیاز است دیدگاهی دیگر را مطرح کنم…
امروز، به مناسبتی، حدود چهار ساعت، درگیر بودم با یک کلاس بیست و اندی نفره از دخترکان چهارده و پانزده ساله که قرار بود به…
گفت او ای ناصحان من بی ندم از جهان زندگی سیر آمدم منبلیام زخم جو و زخمخواه عافیت کم جوی…
من امروز رویایی دارم! رؤیای من اینست که سرانجام روزی درهها بالا خواهند آمد و تپهها و کوهها پایین خواهند رفت، ناهمواریها هموار خواهند شد…
روزی اسبی به صاحب سیرکی تلفن میزند و میگوید: سلام من یک اسب هستم میخواستم ببینم میتوانم در سیرک شما استخدام بشوم؟ شما هنر خاصی…