بازنگری ۲: خودکامه خود
در یکی از پستهای قبلی نوشتم که در میان پستهای دنبالهدار باز خواهم گشت و روند یادگیری را بررسی خواهم کرد. با توجه به توقفی ایجاد شد از یک طرف و اینکه کارمان با فیل و فیلسوار تقریباً تمام شده است، از طرف دیگر، خوب است یک بازنگری دیگر داشته باشیم.
اولین نکتهای که بیرون کشیده شد و سؤال هم شد این بود که فرق موازنه و تعادل با یکپارچگی چیست؟
تعادل در مورد چیزهای خارجی است. نمادی که خیلیها در مورد تعادل به کار میبرند، مردی روی طناب است. اما اگر بخواهیم نمادی برای یکپارچگی به کار ببریم باید درون مرد را بکاویم در حالی که روی زمین ایستاده است.
موضوع تعادل، حل مسئله توازن مصرف منابع برای نیازهای متنوع است. تعادل بین مصرف زمان و انرژی در زندگی و کار یا برای نقش والد و برای خود از جمله مسائل تعادل هستند.
یکپارچگی به درون باز میگردد. در مورد هماهنگی و همسازی قسمتهای مخالفی است که در یک صورت جمع شدهاند، چه از ماهیت وجودی فرد برخاسته باشند مثل بدن و چه انعکاسی از محیط فرد باشند مثل باورها.
برای فهم بهتر مسئله یکپارچگی مثالی که دوست دارم برایتان نقل میکنم.
کنترل بیرونی به روایت گلاسر دارای سه باور مخرب است:
- محرکهای بیرونی منجر به رفتار میشود.
- ما میتوانیم با تحریک دیگران رفتار آنها را کنترل کنیم.
- ما وظیفه داریم دیگران را برای داشتن یا نداشتن یک رفتار کنترل کنیم.
از سوی دیگر ما پنج نیاز داریم که تکتک رفتارهای ما در جهت ارضای یک یا چند تا از این نیازها است. پس این سؤال پیش میآید که ما را با دیگران چه کار؟ بدیهیترین پاسخ این است که ما نیاز به قدرت داریم و یکی از جلوههای ارضای نیاز به قدرت کنترل دیگران است. تا اینجا هنوز همه چیز یکپارچه است.
داستان از آنجا آغاز میشود که بدانیم اغلب برداشتها از باور سوم، بسیار معصومانهتر و بنابراین دارای تناقض بیشتری است. ما دیگران را کنترل میکنیم (یعنی مانع ارضای نیازهایشان و در نتیجه خوشنودی آنها میشویم) چون دوستشان داریم و خیرشان را میخواهیم. اصطلاحی که این موقعیت را توصیف میکند قیممآبی (paternalism) خیرخواهانه است.
با قیممآبی است که بند یکپارچگی از هم گسسته میشود. خودکامگی فوران میکند و همه طرفها را ناخوشنود میسازد. چرا چنین است؟ چون تعبیر و کارکردی به نیاز به عشق و احساس تعلق اضافه میشود که جزء آن نیست. نیاز به قدرت لباس نیاز به عشق را میپوشد و چیرگیطلبی ساز خیرخواهی کوک میکند. آنچه در بیرون اتفاق میافتد تقریباً همواره مقاومت خواهد بود ولی آنچه در درون میبینیم ناهمسازی است.
عدم یکپارچگی حتی وقتی به نتیجه منتهی شود خوشنودی در پی ندارد. پس اولین چیزی که با مدلهای یکپارچه دنبال آن هستیم خود تغییر نیست. کیفیت تغییر است. اگر خود یا کوچی خود را در مسیر تغییر بررسی میکنید و بیشتر تلاش سخت میبینید تا شیرینی پیروزی، وظیفه شماست که یکپارچگی را چک کنید. آیا فیل و فیلسوار برای رفتن در مسیری که ساخته شده است با هم تفاهم تام و تمام دارند؟
Responses